هوالحق
و آنگاه زنی گفت با ما از شادی و اندوه سخن بگو.
و او (مصطفی) پاسخ داد:
شادی شما همان ادوه بی نقاب شماست.چاهی که خنده های شما از آن بر می آید؛چه بسیار که با اشکهای شما پر میشود.
و آیا جز این چه میتواند بود؟
هرچه اندوه دورن شما را بیشتر بکاود؛جای شادی در شما بیشتر میشود.
مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در کوره ی کوزه گر سوخته است؟
مگر آن نی که روخ شما را تسکین میدهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشید اند؟
هرگاه شادی میکنید به زرفای درون دل خود بنگرید تا ببینید سرچشمه شادی به جز سرچشکه اندوه نیست.
ونیز هرگاه اندوهناکیدباز در دل خود بنگرید که به راستی گریه شما از برای آن چیزیست که مایه شادی شما بوده است.
پاره ای از شما میگویید شادی برتر از اندوه است وپاره ای دگر میگویید اندوه برتر است
اما من به شما میگویم این دو از همدیگر جدا نیستند.
این دو باهم می آیند؛و هرگاه شما با یکی از آن ها بر سر سفره مینشینید؛به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟
پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره می کنه. کلفت مون ملت مستضعف و پابرهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه و هیچی نداره. تو روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که دو سالش هست، نسل آینده است. امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی در این مورد بیشتر فکر کنی.
پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر کوچکش از خواب می پره. می ره به اتاق برادرکوچکش و می بینه زیرش رو کثیف کرده و داره توی گه خودش دست و پا می زنه. می ره توی اتاق خواب پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرورفته و هرکاری می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره توی اتاق کلفت شون که اون رو بیدار کنه، می بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و داره ترتیب اون رو می ده. می ره و سرجاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه.
فردا صبح باباش ازش می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت مستضعف و پابرهنه رو می ده، در حالی که دولت به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری می کنه نمی تونه دولت رو بیدار کنه، در حالی که نسل آینده داره توی گه خودش دست و پا می زنه.
بسم الله الرحمن الرحیم
شـوهر مورد علاقه یک دختـر در سنین متفاوت
دختر 18 ساله : به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه
دختر 22 ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی ؟؟؟؟؟مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او باید شوخ طبع، ورزشکار، شیک پوش، رمانتیک و شـنونده خوبی باشد. بله خصوصیات و صفات آن مرد بسیار طولانی است. دخـتر مـردی را میخواهد که او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدایا و دادن وعده عشق ابدی و جاویدان تـبدیل به الهه گرداند.
دختر 32 ساله : کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه
دختر 42 ساله : تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید )یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه
دختر 52 ساله : او فقط می خواهد... هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته
دختر 72 ساله : تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مردمورد علاقش هنوز نفس بکشه
بسم الله الرحمن الرحیم
شبی در محفلی ذکر علی بود شنیدم عـــــارفی فرزانه فرمود :
اگر آتش بـــــه زیر پوست داری نسوزی گــر علی را دوست داری
اگر حُبِ علی اندر دِلَت نیست بسوزی گـــر هزاران پوست داری
یا علی مدد
بسم الله الرحمن الرحیم
روزی عباس بن عبدالمطلب با گروهی دیگر مقابل کعبه نشسته بودند. فاطمه دختر اسد به سوی خانه خدا آمد ، ایستاد و چنین گفت : خداوندا به تو و پیامبرانت و کتابهایشان ایمان دارم . گفتار ابراهیم،جد خود را راستین می دانم همانکه این خانه را به فرمان تو بنا نهاد...تو را به او و به این کودک که با خویش و در شکم دارم سوگند می دهم که زادنش را بر من آسان کن .در همین هنگام دیوار خانه خدا شکافته شد و آن بانوی گرامی پا به درون گذارد و دیوار دوباره به هم بر آمد ، فاطمه مدت سه روز در اندرون کعبه توقف کرد همین که روز چهارم فرا رسید همان موضوع از دیوار شکافته شد و آن بانو ، از خانه پا بیرون نهاد ، در حالی که کودکی در بغل داشت و گفت : پیامی از غیب شنیدم نامش را علی بگذار.
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت علی (ع) در روز جمعه سیزدهم ماه رجب ال سی ام عام الفیل در مکه مکرمه در خانه خدا دیده به جهان گشود.لقب آن حضرت امیر المومنین و مرتضی کنیه آن بزرگوار ابوالحسینین ،ابوتراب و ... پدر آن حضرت ابوطالب (ع) پسر عبدالمطلب (ع) بود که با عبدالله ژدر رسول خدا (ص) برادر اعیانی بوده و مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بوده است.
خواننده وب تفاوتهایی با خواننده رسانه چاپی دارد که به دلایل مختلف از جمله کمبود وقت ،الزام دانستن اخبار در کوتاهترین زمان ممکن ،امکان دسترسی آسانتر به اینترنت تا رسانه های چاپی و یا حتی بی حوصلگی رسانه های آنلاین را انتخاب می کند. حالا تصورش را بکنید که شما قرار است برای وب سایتی مطلب بنویسید ، پس حتما باید اصولش را بدانید تا بتوانید نویسنده خوبی در دنیای آنلاین باشید.
به طور کلی چند کانال برای نوشتن در وب وجود دارد.از آن جمله وبلاگ یا Blogging است و دیگری ویکی پدیا یا Wikis که یک دایرة المعارف عمومی به چند زبان است که هرکس می تواند راجع به هر چیزی و به هر زبانی که می خواهد در آن یک مدخل باز کند و مطلب خود را در آن قرار دهد .
بعد از آن Discussion Boards یا حوزه های بحث در اینترنت هستند.اما آنچه مهم است نحوه نوشتن شملا در وب است که باید صحیح باشد.
بازی سکوت
رو صندلی بیمارستان نشسته بودم. روبروم عکسی رو دیوار نصب بود. حتماً همتون این عکس رو بارها دیدین. درست زیر عکس چند نفر مشغول صحبت بودند. خیلی سعی می کردم حرف هاشون رو نشنوم. ولی اینقدر بلند صحبت می کردن، که نمی شد نشنید. طرف دیگه راهرو یه نفر داشت با موبایل صحبت می کرد. چند تا صندلی اونطرف تر یه پیرمرد داشت بیماریشو واسه یه خانومی توضیح میداد. یه پسر بچه با مزه هم بود که فکر کنم حوصله اش سر رفته بود . 35 بار طول این راهرو رو دوید( دقیقاً شمردم ) و صدای پاش همه سالن رو گرفته بود. هر از گاهی پرستار هم می اومد و یه ساکت باش می داد و می رفت.بعد، یه سکوت چند دقیقه ای حاکم می شد و دوباره روز از نو ... زل زده بودم به عکس و از خجالتم هیچی نمی گفتم. هر چند که حرفی نمی زدم اما درونم غوغایی بود. اینقدر ذهنم شلوغ بود، که اگه یه بلند گو میذاشتن، همه تو بیمارستان سرسام می گرفتن.
در اندرون من خسته دل ندانم که کیست که من خموشم و او در فغان و غوغاست
داشتم به سکوت فکر می کردم ولی در درونم نمی دونم با کی حرف می زدم. من با اون حرف می زدم یا اون با من. نمی دونم چرا این همه پراکنده حرف می زد. این همه موضوع یکجا و با هم. ای بابا اصلاً کی دعوتش کرده بود، که این همه حرف می زد. انگار من این وسط نقشی نداشتم. مگه من نباید بگم ساکت دیگه حرف نزنه ؟ پس چرا داره ادامه میده؟ فکر کنم بهتره صدامو بلند کنم شاید ساکت بشه. ولی تو بیمارستان جاش نبود. بعداً حسابشو میرسم. باز خوبه تو بیمارستان یه پرستاری هست که هر از چند گاهی یه سکوتی ایجاد می کنه. ولی مثل اینکه این داخل خبری از قانون نیست . از کسی حساب نمی بره. فکر کنم بهتره یکی از این عکس ها رو بخرم اون تو نصب کنم. شاید عمل کنه. شنیدم میگن تا ساکت نباشی صدای باد رو نمی شنوی، صدای رودخانه، بارون،... خوب با این همه سرو صدا که من نمی تونم این صداهارو بشنوم ! شنیدم میگن سکوت بالاترین عبادته. پس اینطور که معلومه من نمی تونم بهترین عبادت رو انجام بدم نمی دونم به چه زبونی ازش خواهش کنم یه چند دقیقه ساکت بشه تا منم بتونم بشنوم هستی به من چی میگه.